نوزاد انسان در ابتدای تولد تنها در رابطه با نگه دارنده آغازین (مادر یا جایگزین آن) قرار میگیرد. با دریافت به موقع پاسخ نیازهایش، عشق و امنیت را تجربه میکند و هسته اصلی روان یعنی من در او شکل میگیرد.
بین سه تا پنج سالگی کمپلکس ادیپ ایجاد میشود (البته بر اساس نظریه فروید. روانکاوانی دیگری هم مانند ملانی کلاین هستند که نظر متفاوتی دارند و شروع این فرایند را خیلی زودتر از سه سالگی می دانند) یعنی کودک در رابطه عمیق عاطفی با والد جنس مخالف قرار میگیرد از حدود پنج سالگی کودک وارد سیر همانندسازی با والد جنس موافق میشود. یعنی پسربچه که تا به حال با مادر الگوبرداری ناخودآگاه داشته وارد رابطه با پدر میشود و شروع به همانندسازی با او میکند. همانندسازی با پدر یعنی همانندسازی با مرد. یعنی مرد شدن. برای بهدست آوردن این شخصیت مردانه، مهمترین مسئله رابطه پدر با پسر است. این رابطه در نوع بهنجار آن باید ویژگیهای خاصی داشته باشد مانند اینکه:
۱ـ پدر در رابطه عاطفی با پسر وارد شود. یعنی رابطه سرد نباشد و انرژی حیاتی از پدر به پسر داده شود. این به پسر پیغام پذیرش میدهد، پیغام «تو خوبی». و در این بستر پسر میتواند بدون ترس به پدر نزدیک شود و صمیمیت و اعتماد شکل بگیرد. اگر رابطه صمیمانه نباشد خود به خود فراگرد همانندسازی شکل نمیگیرد.
۲ـ پدر خیلی دور و ایدهآلیزه نباشد. در دوران کودکی والد همیشه برای کودک ایدهآلیزه است، یعنی مظهر قدرت، قدرتی که امنیت دهنده است. پسر میخواهد شبیه پدر شود. در یک رشد بهنجار و در یک رابطه صمیمانه و واقعی در مسیر بزرگتر شدن کودک، میزان این ایدهآلیزه بودن بهتدریج کم میشود تا زمان نوجوانی که نوجوان احساس کند نهتنها میتواند به پدر برسد بلکه میتواند بهتر و بالاتر از او باشد. در دوران جوانی، جوان با چهره واقعی پدر رو بهرو میشود. با ضعفها و قدرتهایش. یعنی واقعیت هستی پدر برای جوان ملموس و قابل دسترسی میشود. اما اگر پدر دور از پسر باشد و بسیار ایدهآلیزه یعنی به عمد یا غیرعمد، پسر فاصله خود را از پدر بسیار دور میبیند و او را بسیار بالا و قدرتمند. در این شرایط برای رسیدن به او و درنتیجه رسیدن به تصویر مردانگی خویش آنقدر فاصله را زیاد میبیند که در خود قدرت طی این فاصله را درنمییابد و درنهایت حرکت نمیکند. یعنی ایدهآل آنقدر دور است که نمیتوان به آن دسترسی پیدا کرد. در این شرایط فراگرد همانندسازی یعنی الگوبرداری ناخودآگاه با مردانگی پدر کاملاً مختل میشود.
۳ـ پدر سختگیر نباشد. قانون در خانه، قانون پدر است. پدر تجلی نظم و قانون است و پسر باید تبعیت کند. اگر پسر یاد نگیرد که از قانون پدر تبعیت کند، در آینده قانون اجتماع را هم پاس نمیدارد و درنتیجه متمدن یعنی نظاممند نمیشود. اما این پدیده مرزی مشخص دارد. یک فراگرد بهنجار از تبعیت صددرصد آغاز میشود اما به تبعیت صددرصد ختم نمیشود.
در سیر رشد، کودک و نوجوان باید بهتدریج «نه» گفتن را بیاموزد. «میتوان قانون پدر را تغییر داد و قانون جدیدی جایگزین آن کرد.» این جمله شناختی باید در ذهن نوجوان بهوجود بیاید. پدر در رابطه با پسر به او قانونمند بودن را میآموزد. اما اگر بیاموزد که قانون، تنها قانون خودش است، پسر دیگر فرایند مردشوندگی را طی نمیکند و کودک باقی میماند. دستورمداری پدر باید به پسر انتقال یابد و دستورمداری پسر زمانی شکل میگیرد که قانون پسر در مواردی جایگزین قانون پدر شود. یعنی پسر این پیغام را از پدر دریافت کند که تو میتوانی در مواردی قانونی متفاوت از قانون من داشته باشی و باز رابطه صمیمانه ما ادامه داشته باشد.
اگر پسر از مجازات پدر بترسد، چه قانون را رعایت کند چه نکند از نظر رشد روانی کودک باقی میماند و شکلگیری اخلاق در او در بدویترین نوع خود یعنی «رعایت قانون از ترس مجازات» باقی خواهد ماند.
پس اگر پدر این سه ویژگی را رعایت کند، پسر، مردی بار خواهد آمد با ویژگیهای مردانه و موفق در زندگی عاطفی و اجتماعی خود در آینده. و اگر این خصوصیات وجود نداشته باشد، پسر کماکان از نظر رشد روانی کودک باقی خواهد ماند و کودک به جامعه بزرگسالی قدم خواهد گذاشت.
بسیاری از پدران صرفا نانآورانی هستند سرد و دور، با حداقل ارتباط عاطفی با پسران خود. یا پدرانی هستند سختگیر و ایدهآلیزه. یا درنهایت تأسف تمام خصوصیات ذکر شده را با هم دارند. سرد و سختگیر و ایده آلیزه. پسر در این ارتباط نابهنجار با پدر خویش، کودکی وابسته به مادر باقی میماند و کودک در اجتماع بزرگسالی همیشه وحشتزده، بدون عزت نفس و ناموفق است و تصویرش از خود بیشتر زن است تا مرد.
در موارد بسیار شدید امکان وجود تمایل به جنس موافق در پسر بهوجود میآید و در موارد خفیفتر، نداشتن تصویر مردانه از خود، نبود عزت نفس کافی، ترس از داشتن هدف و طی مسیر بزرگسالی، نداشتن یا کمبود خصایل مردانه ذکر شده و درنتیجه ناکامیهای شدید عاطفی و اجتماعی، بیهدفی و بیانگیزگی و شکستخوردگی مانند افتادن به دام اعتیاد و مانند آن.
اعتیاد «پناه بردن» به مواد مخدر است. پناه بردن جوانی بسیار ناامن که در خود قدرت اداره کردن استرسهای عادی زندگی بزرگسالی را نمیبیند. یعنی مرد نیست، درواقع کودکی است که در دوران بزرگسالی بهجای آغوش مادر به آغوش اعتیاد پناه میبرد. آنجا دیگر از واقعیتهای عادی زندگی احساس خطر نمیکند.
منبع: من در معنای روانشناختی
دکتر آذردخت مفیدی